چگونگی حفظ انگیزه در کار و زندگی

در سال 1955 ، دیزنی‌لند به تازگی در کالیفرنیا افتتاح شده بود که یک پسر ده ساله وارد شد و درخواست کار کرد. آن زمان قوانین کار خیلی جدی نبود. به همین دلیل موفق شد که کار فروش کتاب‌های راهنما را بگیرد. یک سال بعد، وارد مغازه شعبده بازی دیزنی‌لند شد. آنجا می‌توانست از کارمندهای قدیمی‌تر حقه‌ها را یاد بگیرد. بعد شروع کرد که امتحانی برای بعضی از بازدید کنندگان، نمایش کمدی اجرا کند و خیلی زود فهمید که نه تنها از اجرای شعبده، بلکه به طور کلی از اجرا کردن لذت می‌برد. همان جا هدفش را تعیین کرد و تصمیم گرفت تبدیل به یک کمدین شود.

اوایل سال‌های نوجوانی او بود که در کلاب‌های کوچک لس‌آنجلس اجرا می‌کرد، جمعیت تماشاچیان کم بود و مدت زمان اجرا هم کوتاه. همچنین بیشتر افراد توی کلاب، مشغول گپ زدن با دوستانشان بودند و چندان توجهی به اجرا نداشتند، حتی یک بار برای یک سالن خالی اجرا رفت.

کار خیلی خاصی نبود، اما شکی وجود نداشت که او در حال پیشرفت بود. اوایل کارش، نمایش‌ها یکی دو دقیقه بیشتر طول نمی‌کشید، وقتی پا به دبیرستان گذاشت، حدود 5 دقیقه و وقتی 19 ساله بود مدت اجراهایش به 20 دقیقه رسیده بود. مهارتهای او هر روز بهتر و بهتر می‌شد. او یک دهه‌ی دیگر هم به همین منوال به تمرین کردن و اصلاح اجراهایش ادامه داد. پس از آن به عنوان نویسنده وارد تلویزیون شد و کم کم، اواسط سال 1970 بود که یکی از مهمان‌های همیشگی دو برنامه معروف تلویزیون شد. بالاخره، بعد از پانزده سال کار و تلاش سخت، مرد جوان به شهرت رسید. سرتاسر دنیا تور می‌گذاشت و بلیط نمایش‌هایش فروش فوق‌العاده داشتند. او تبدیل به موفق‌ترین کمدین عصر خودش شد.

داستان زندگی استیو مارتین، آنچه که برای حفظ عادت در مدت زمان طولانی نیاز هست را به خوبی نشان می‌دهد. کمدین بودن آسان نیست، اینکه به تنهایی روی صحنه بایستی و ریسک اینکه حتی یک بار هم به حرف‌هایت نخندند را بپذیری، و استیو مارتین 18 سال تمام این را انجام داد. چطور بعضی از افراد مثل استیو مارتین سال‌ها عاداتشان را حفظ می‌کنند، در حالیکه بیشتر ما به سختی انگیزه‌هایمان را حفظ می‌کنیم؟

سالهاست که روانشناس‌ها برای پاسخ دادن به این سوال تلاش می‌کنند. یکی از متداول‌ترین یافته‌ها این است که برای حفظ انگیزه و رسیدن به قله‌ی اشتیاق، باید روی فعالیت‌هایی کار کنیم که سختی آنها برای ما قابل مدیریت باشد.

ذهن انسان عاشق چالش است، اما فقط در شرایطی که سختی چالش به درستی تنظیم شده باشد. به طور مثال، اگر شما عاشق تنیس باشید و بخواهید یک مسابقه‌ی جدی با یک کودک چهار ساله داشته باشید، به سرعت حوصله‌تان سر می‌رود. چون زیاد از حد آسان است و قطعا برنده می‌شوید. حالا برعکس، اگر این مسابقه را در مقابل یک بازیکن حرفه‌ای مثل راجر فدرر داشته باشید، به سرعت انگیزه‌تان را از دست می‌دهید، چون زیاد از حد سخت است. حالا فرض کنید که این مسابقه را با شخصی داشته باشید که توانایی او دقیقا هم سطح خود شما باشد، چند امتیاز می‌گیرید و چند امتیاز را می‌بازید، شانس برنده شدن دارید، اما فقط در صورتی که حسابی تلاش کنید. بنابراین کاملا روی بازی تمرکز می‌کنید، عوامل حواس پرتی محو می‌شوند و شما تمام توان‌تان را روی کاری که در حال انجامش هستید می‌گذارید.

پس نکته مهم این است، زمانی ما در قله‌ی انگیزه هستیم که روی تجربیاتی کار کنیم که دقیقا لبه به لبه با سطح توانایی‌ها و مهارت‌هایمان باشد، نه سخت و نه آسان، نه زیاد و نه کم، دقیقا به اندازه.

برگردیم به داستان استیو مارتین که کاربرد فوق‌العاده‌ی این قانون را در عمل به ما نشان می‌دهد. مارتین هر سال، مدت زمان اجراهایش را افزایش می‌داد، نه خیلی زیاد، بلکه فقط در حد یکی دو دقیقه، همیشه شوخی‌های جدید را در برنامه‌هایش اضافه می‌کرد، اما چندتایی از شوخی‌های قدیمی‌اش را که از محبوبیت آنها مطمئن بود را هم حفظ می‌کرد، یعنی درست به اندازه‌ای به موفقیت می‌رسید که انگیزه‌اش حفظ شود و درست به اندازه‌ای اشتباه می‌کرد که باعث بشود سخت تلاش کردن را ادامه بدهد.

حالا اگر می‌خواهید یاد بگیرید که چطور انگیزه‌تان را حفظ کنید، یک تکه دیگر از پازل باقی مانده است که باید در موردش صحبت کنیم، پیشرفت‌تان را بسنجید. دست و پنجه نرم‌کردن با چالش‌هایی در سطح بهینه‌ای از دشواری، نه تنها به ما انگیزه می‌دهند، بلکه یک منبع عمده برای احساس شادی محسوب می‌شود. روانشاس‌ها به این ترکیب احساس شادی با عملکرد در اوج قله، احساس غرق شدگی می‌گویند. حالتی که انسان به حدی روی کاری که انجام می‌دهد، متمرکز است که بقیه دنیا را فراموش می‌کند. حالا برای رسیدن به این حالت، نه تنها به فعالیت‌هایی احتیاج دارید که به اندازه کافی، شما را به چالش بکشند، بلکه باید بتوانید میزان پیشرفت در لحظه را هم اندازه بگیرید. یعنی یکی از روش‌های کلیدی برای تجربه حالت غرق شدگی، این است که بازخورد آنی دریافت کنید. اینکه بتوانید پیشرفت خودتان را در لحظه تماشا کنید، بی‌اندازه انگیزه‌آور است. مثلا استیو مارتین با شوخی‌هایش همان لحظه از جمعیت خنده دریافت می‌کرده است. تصور کنید خنده به لب آدم‌ها آوردن چقدر می‌تواند اعتماد آور باشد. احساس فوق‌العاده‌ای که مارتین با خندیدن جمعیت دریافت می‌کرده است و احتمالا کافی بوده تا به ترس‌هایش غلبه کند و هفته‌ها سخت کار کند. قطعا سنجش میزان موفقیت لحظه‌ای، در سایر مسائل زندگی متفاوت است. مثلا در تنیس، با امتیاز گرفتن، بازخورد آنی گرفته می‌شود.

اما به هر حال، برای رسیدن به نقطه غرق شدگی، صرف نظر از اینکه به چه شکل بازخورد گرفته شود، ذهن انسان برای حفظ انگیزه، به دیدن پیشرفت و موفقیت‌ها نیاز دارد.